« مردمان نازنين | Main | مرگ؛ پشت دروازه‌ها »

آقای شاعر

خواستم درباره‌ی «وقت خوب مصائب» بنويسم که امروز تمشایش کردم و حسابی کيفور شدم، اما ديدم پرستو قبلا به تفصيل درباره‌ی فيلم نوشته و نوشتن دوباره‌ی آنها، زياده‌گويی می‌شود.
فقط يک جايی در فيلم هست که خيلی دوستش دارم، آنجا که مسعود معصومی (عکاس و دوست قديمی احمدی) روی صندلی لم داده و دارد بستنی می‌خورد و نمی‌داند دوربين روشن است. از ماهور (دختر احمدی) می پرسد:
ـ ... ببينم عباس (کيارستمی) هنوز می‌آد پيش بابات؟
ـ نه، قهرن...
ـ چی‌چی‌ان؟!

[باور هميشه باور می‌ماند | نوشته‌ی پرستو درباره‌ی فيلم]

December 1, 2005 11:48 PM

TrackBack

TrackBack URL for this entry:
http://hamidreza.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/447